الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ماهک من ......

الیسا منتظر بابایی....

عروسک من این روزا خیلی دلتنگ بابایی میشی وتا چشات و باز می کنی دنبال بابایی می گردی وکلی گریه می کنی و هیچ رقمه بی خیالم نمیشی ترو خدا نگاه کن چطوری منتظر باباتی ....وای که کمکم داره حسودیم میادا ...نه دیگه از قدیما گفتن دختر عشق باباشه ... فدات شم الهی تو یکی یه دونه منی . ...
23 شهريور 1391

سوغاتی...

عزیزم هفته قبل مادرو پدر جون و دایی عادل رفته بودن مشهد و من وتو خیلی تنها شدیم وتو هم همش بهونه دایی عادلو می گرفتی و باهاش حرف میزدی تا اینکه اومدن و کلی سوغاتی های قشنگم واسه دخملی من آوردن دستشون درد نکنه . ...
23 شهريور 1391

بازی و لالا...

دختر قشنگم تو اتاقت داشتی بازی میکردی که یهو دیدم  صدایی نمییاد و همه جا آرومه صدات زدم اما جواب ندادی اومدم دیدم مثل عروسکا خوابیدی فدات شم دخملی نازم تو عاشق سی دی با نی نی هستی مخصوصا گوگی رو خیلی دوست داری هی گفتی مامانی گوگ  گوگ (یعنی گوگی ببینم) منم واست گذاشتمو رفتم به کارم برسم وقتی اومدم دیدم  لا لا کردی ماه من. آخی نازی دلم کباب شد وقتی اینجوری دیدمت آخه رفتی از تو اتاقت یه تاپتو برداشتی و مثل دامن داشتی می پوشیدیش و خرسیتم تو بغلت بود که بابایی صدام زدو گفت یواش بیا اینو ببین .... و کلی نازت دادیمو بوسیدیمت ناز گلم. ...
21 شهريور 1391

نقاشی با رنگ انگشتی ....

عروسک من عاشق حموم و آب بازی و رنگ بازی تو حمومی وروزی ١٠ بار کارت اینه که تو حموم رنگ بازی کنی صبح هنوز چشاتو وا نکرده با انگشتت اشاره میزنی میگی ننگ ننگ آله بده ٢ تا ننگ بده بعدشم میری و کلی بازی میکنی مگه میشه آوردتت بیرون وای که چه وروجکی هستی تو . خیلی دوست دارم دخترم همه کارات و دوست دارم عمرمی مامانی. ...
21 شهريور 1391

خونه بدون تو...

سلام عزیز تر از جونم دختر مهربونم الان که دارم واست مینویسم تو نیستی امروز صبح با بابایی رفتی مهد عزیزم تازه داشتی میرفتی واسم بوسم میفرستادی ومنم دلم تالاپ  تولوپ میزد وقتی رفتی و اومدم تو خونه انگاری یه چیزی گم کردم هی این طرف و اون طرف می رفتم وچشمم به اسباب بازیهات میفتاد و کلی نازشون می دادم ویهویی گریم میگرفت آخه خونه خیلی بیصدا شد و اصلا نمیشه .....گفتم خودمو سرگرم کنم کلی کار کردم غذا درست کردم خونه رو تمیز کردم و... اما انگاری این ساعت نمیگذره تا تو بیای همینطور با مهدت در تماس بودم که حالتو بپرسم  خلاصه مامانی خونه بدون تو زندونه وصدای تو صدای زندگی صدای فرداها ...عزیز دلم به بابایی زنگ زدم که بگم بیاد دنبالت که صدای گریه...
19 شهريور 1391

قدم زدن باالیسا...

عزیزم همیشه دوس  داری ببرمت بیرون مخصوصا پیاده روی یه روز گفتم با هم  یه کم راه بریم دیگه کالسکه رو نبریم دستت رو گرفتم و رفتیم وای انگاری اولین باری بود که مییای بیرون فرار فرار می رفتی و منم دنبالت می دوییدم و هر مغازه ای و میدیدی می رفتی تو می گفتی بده بده وای مگه حرف گوش میدادی تا منو میدیدی فرار میکردی ... یه جا از تو ماشین صدای نینای نینای اومد دیدم واسه خودت شروع کردی به قر دادن ومیگفتی مامان بیا یعنی بیا با هم قر بدیم وهمه نگات می کردن و کلی قربون صدقت می رفتن ... تازه هر بچه ای رو می دیدی دستشو می گرفتی و می رفتی و منم که دیگه نمی دونستم چی بگم ...تو راه یه پیر مرد ی که  مو...
19 شهريور 1391

دوست داشتنی های الیسایی...

عزیزم عاشق قهوه هستی البته با شکر دددور(خیارشور) هم خیلی دوس داری گلم وای که اگه جایی کره ببینی که دیگه هیچی هی پشت هم میگی کله کله کله کله تا بهت بدیم دن دن یا دددد(زیتون) نمی دونم این اسما رو از کجا پیدا میکنی واسه اینا پیتدا (پیتزا ) هم که خیلی دوس داری . آبنبات که بماند وای وای عاشقشی تازه یخم خیلی دوس داری دیگه هندونه .هلو (آلو).پرتقال٠(بدد) .نون. بستنی(بدبا) که دیگه نگو. نمک (منک) گوشت(گووشت) پلوو .انگور(انگول)  ...
19 شهريور 1391

وروجک به مهد کودک میرود...

عزیز تر از جونم دختر نازم دیگه واسه خودت بزرگ شدی و به مهد کودک میری مامانی خیلی خوب با محیط مهد کنار اومدی با بچه ها بازی میکنی گاهی هم مامان میخوای و دل کوچیکت تنگ میشه نفسم اولین روز خواب بودی تا گفتم الیسا پاشو بریم مهد با چشمای بسته گفتی آله آله (آره) منم آمادت کردم وتو هی میرفتی سمت در که بازش کنی و بریم دم در مهد که رسیدیم وقتی دیدی در مهد بستست ناراحت شدی و گفتی در منم در زدم و رفتیم بالا کلی بازی کردی و کلاس نمیرفتی تا اینکه یه بچه رو دیدی داره کلاس میره پشتش رفتی دو بارم منو نگاه کردی و گفتی مامان گفتم عزیزم نمی خوای با بچه ها باشی باز رفتی ....خدارو شکر برخوردت با بچه ها عالی بود واصلا گوشه گیری نکردی وحسابی واسه خودت دوست پ...
11 شهريور 1391